بی نیازی دادن

لغت نامه دهخدا

بی نیازی دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) توانگر کردن کسی را. غیرمحتاج کردن او را:
ترا بی نیازی دهم در جهان
گشاده کنم گنجهای جهان.فردوسی.ترا بر سران سرفرازی دهم
هم از مهتران بی نیازی دهم.فردوسی.بهر آلتی سرفرازیش داد
هم از خواسته بی نیازیش داد.فردوسی.

فرهنگ فارسی

توانگر کردن کسی را ٠ غیر محتاج کردن او را ٠

جمله سازی با بی نیازی دادن

💡 بی نیازی بین و استغنا نگر خواه مطرب باش، خواهی نوحه گر

💡 با کمال بی نیازی مرقد زرین او می کند با دام سیمین مرغ دلها را شکار

💡 بی نیازی دوستان بر خبشش او بس دلیل چنگ و دست بهمنی بر کوشش او بس گوا

💡 به بی نیازی من ناز می کند همت توانگر از دل بی مدعای خویشتنم

💡 موجی ز بی نیازی دریای قهر اوست طوفانکی که گرد برآورد از بلاد

💡 در دل بی آرزو راه غم و تشویق نیست در جهان بی نیازی هیچ کس درویش نیست

پهن یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
ارکان یعنی چه؟
ارکان یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز