لغت نامه دهخدا
بچه کش. [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) باردار. حامل. آبستن.
بچه کش. [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) باردار. حامل. آبستن.
حامل آبستن.
💡 بیک روزه نان جمله درویش، لیکن ز سنگ و سگ و ترف و بچه توانگر
💡 پسر بچه اى نزد پيامبر آمد و گفت: اى پيامبر خدا پدرم از دنيا رفته و خواهر و مادر همدارم، آنچه خداوند به شما عنايت فرموده به ما كمك كن.
💡 باز شنيدم گفته اند هر بچه به فطرت توحيد و اسلام و زايد الا آن كه پدر و مادر او رابـه ديـانـت باطله و اخلاق باطله و اعمال باطله مى رانند پس در تربيت اولاد باريك بايدشد.
💡 ماهی بچهای شوخ به شاهین بچهای گفت این سلسلهٔ موج که بینی همه دریاست
💡 با توجه به وضع اقتصادی پدر ظاهراً هیچیک از بچههای او باید به گرد فعالیتهای هنری نمیچرخیدند.
💡 گفتمش خضر نبی زنده بگیتی بچه ماند گفت او طالب سرچشمه حیوان منست