بر چسبیده

لغت نامه دهخدا

برچسبیده. [ ب َ چ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ملصق. چسبیده. رجوع به چسبیده شود.
- برچسبیده شدن؛ لزوب.( ترجمان القرآن ).

فرهنگ فارسی

ملصق چسبیده.

جمله سازی با بر چسبیده

بس که بر آن پیکر سیمین قبا چسبیده است هر که او را در قبا دیده است، عریان دیده است!
کبوتر را به پر چسبیده مکتوبش ز شیرینی ز شوخی بس لبش بر حال من خندیده بر کاغذ
کاهش دردت چه خواهد کرد با من بیش از این بخیه سان چسبیده ام بر پیرهن از لاغری
معادن شهرستان محدود به معادن سنگ لاشه و شن و ماسه است و دو معدن سنگ لاشه و مالون چسبیده به شهر فعال می‌باشد.
ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم که لبهایش بهم چسبیده از شیرینی جانم
در مجاورت این روستا و تقریباً چسبیده به آن روستای گوگتپه له له می‌باشد؛ امروزه تقریباً این دو روستا یک روستای واحد محسوب شده و به اسم گوگ تپه خالصه شناخته می‌شوند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس ننه
کس ننه
اوشاخ
اوشاخ
استیصال
استیصال
شکوه
شکوه