ام ورد
فرهنگ فارسی
جمله سازی با ام ورد
زد شبیخون ناگهان خیل فنا ما را به سر این سخن را ورد خود کردیم روز واپسین
دین پناها مر امامی را ز راه اعتقاد ورد اوقاتست حرز مدح تو بیگاه و گاه
چون سرود عشق شد ورد من، ای مطرب، دمی رشته تسبیح من بستان و تار چنگ ساز
سبحان من عرفناک ورد زبان اشیا است دیوانه کی شناسد یا عقل و هیچ عاقل
وصف تو گر فرید را، ورد زبان همی شود آب شود ز رشک او، در خوشاب ای پسر