افسانه بستن

لغت نامه دهخدا

افسانه بستن. [ اَ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) ترتیب دادن افسانه. ( آنندراج ):
برگ کاهی نیست کوه بیستون پیش غمم
من کجا بودم که دهر افسانه فرهاد بست.سنجر کاشی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

ترتیب دادن افسانه

جمله سازی با افسانه بستن

💡 افسون چه ضرور است به عزم مژه بستن در خواب عدم حاجت افسانه نباشد