افسار گسسته

لغت نامه دهخدا

افسارگسسته. [ اَ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بی تربیت. خلیعالعذار. لاابالی. فسارگسیخته. بی بندوبار. فسارآخته. دهنه سرخود. خودکامه. افسارگسیخته. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بی تربیت. فسار گسیخته

جمله سازی با افسار گسسته

💡 چون عشق لجام بر سرت کرد دیگر نروی گسسته افسار

💡 شیخ مردم فریب با دستار چون ستور گسسته افسار است