اشفته خاطر
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
پریشان خاطر
جمله سازی با اشفته خاطر
بر نامه ام مخند که آشفته خاطران مو کز قلم کشند نی اندر بنان خورند
مشکل بود تکلم، آشفته خاطران را حرفی چو پرسم از گل، بلبل دهد جوابم
از داغ غربتش جگر سنگ خون شود آشفته خاطری که نداند مقام دوست
در چشم من ز سنبل فردوس بهترست آشفته خاطری که پریشان دماغ توست
من ندانم بعد مردن فارغم از دست گردون یا که باز از جور او آشفته خاطر درمزارم