محقون

لغت نامه دهخدا

محقون. [ م َ ] ( ع ص ) بازداشته شده و نگاهداشته شده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). محبوس. بازداشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- محقون الدم؛ رهانیده شده از قتل. ( از منتهی الارب ). بجان رسته.
- || در اصطلاح فقه آن که قتل او جایز نیست و قاتل از جمله اشخاصی است که غیر محقون الدم است.

فرهنگ فارسی

باز داشته شده

جمله سازی با محقون

((آنان (كسانى كه به آيات خدا كفر ورزيدند و پيامبران الهى: را بهقتل رساندند) در آخرت، مستحقّ ثواب نمى باشند و در دنيا نيز اعمالشان ((حبط)) مىگردد؛ يعنى، ديگر مورد مدح و ثنا واقع نمى شوند واموال و خون آنها، محقون و محفوظ نخواهد بود؛(372) در اين صورت نماز آنان باعثتهذيب نفوس آنان و حجّ آنها موجب حفظ وحدتشان نمى گردد)).(373)

((منظور از بطلان اعمال آنان در دنيا اين است كه مورد مدح و ثناى مردم قرار نمى گيرند،كسى از ايشان ستايش نمى كند؛ خون و اموالشان، محقون و محفوظ نمى باشد و از ثمرات مسلمان بودن، بهره مند نخواهند بود و در قيامت نيز باهيچ گونه ثواب و پاداشى مواجه نمى گردند.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال ابجد فال ابجد فال تماس فال تماس فال عشقی فال عشقی