محضردار

لغت نامه دهخدا

محضردار. [ م َ ض َ ] ( نف مرکب ) دارنده محضر. در تداول امروز، صاحب امتیاز دفتر ثبت اسناد رسمی. سردفتر. کسی که برحسب موازین قانونی مسئول دفتر اسناد رسمی یا دفتر ازدواج و طلاق است.

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) صاحب دفتر اسناد رسمی، سردفتر.

فرهنگ عمید

صاحب دفتر اسناد رسمی، سر دفتر.

فرهنگ فارسی

(صفت ) صاحب دفتر اسناد رسمی سر دفتر: مشکل میدانستم باین زودی در مقصود موفق شوم زیرا محضر داران معمولا وقت طلاق دادن آدم را سر میگردانند.

جمله سازی با محضردار

۱) خانه‌ای سنّتی در یکی از محله‌های قدیمی تهران است. آقابالا به بهانه‌ای، بدهی‌اش را از موسای صاحبخانه مطالبه می‌کند تا خانه را تخلیه کند. موسی که حاجیی مؤمنی است و محضردار، از پسرِ کوچکش محسن می‌خواهد تا به‌جای کنار کشیدن از خانواده، دانشگاه را رها کرده و به دنبال کار برود. محسن، بی‌مسئولیتی او را به رخ کشیده، جریانِ همسرِ دومش را بر ملا می‌کند. موسی از محسن می‌خواهد تا با برادرِ بزرگ‌ترش حسین، راجع به بدهی مستأجرها صحبت کند. اما محسن که کمک‌های حسین را فقط به‌خاطر مادرش می‌داند، نمی‌پذیرد. شکوه، دخترِ موسی نیز بر خلاف میل پدر، به همراه ملیحه، دخترِ آقابالا که معلم است و متجدّد شده، به یک پارتی می‌رود. درحالی‌که پنهانی، چادرش را از سر برمی‌دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پیشه یعنی چه؟
پیشه یعنی چه؟
مسافر یعنی چه؟
مسافر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز