لهز

لغت نامه دهخدا

لهز. [ل َ ] ( ع مص ) درآمیختن با قوم. در میان قوم شدن. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || لگد زدن بر سینه. مشت بر سینه زدن. لکز. مشت بر تندی زیر بناگوش و بر گردن زدن. ( منتهی الارب ). مشت بر گردن زدن. ( اززوزنی ). || نیزه بر سینه زدن. ( منتهی الارب ). مشت و نیزه بر سینه زدن. ( منتخب اللغات ). || به سر زدن شتربچه و بره پستان مادر را وقت شیر مکیدن. ( منتهی الارب ). || بازداشتن. ( زوزنی ). || دوموی شدن. ( منتهی الارب ). آمیختن سپیدی موی با سیاهی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ).

جمله سازی با لهز

و يحيفون السبيل و ينصبون العشارين و يجاهدون المسلمينو يـسـالمـون الكـافـريـن فـهـنـاك يـكـثـر المـطـر ويـقـل النـبـات و تكثرا لهزات و تقل العلماء و تكثر الامراء وتقل الامناء.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پاداش
پاداش
کصکش بیناموس
کصکش بیناموس
ضمیمه
ضمیمه
فال امروز
فال امروز