عزلت گرفتن

لغت نامه دهخدا

عزلت گرفتن. [ ع ُ ل َگ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) گوشه نشینی. کناره گرفتن. کناره گیری کردن. گوشه گیری کردن. گوشه گرفتن: خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند. ( کلیله و دمنه ).
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را.سعدی.

فرهنگ فارسی

گوشه نشینی کناره گرفتن

جمله سازی با عزلت گرفتن

همان بیغوله‌ی عزلت گرفتن همان بنشستن و دم در کشیدن
كلمه (اعتزال ) كه جمله (فاعتزلوهن ) امر از آن است، به معناى عزلت گرفتن، و دورىگزيدن از معاشرت است، و نيز وقتى گفته مى شود: (عزلت نصيبه )، معنايش اين استكه من سهم او را مشخص نموده، و از ساير سهام جدا كردم، و كنار گذاشتم و كلمه (قرب )در مقابل كلمه (بعد) است، و اين كلمه هم به خودى خود متعدى مى شود، و هم با حرف (من )،و مراد از اعتزال ترك نزديكى از محل خون است، كه بيانش ‍ خواهد آمد.