عبی

لغت نامه دهخدا

عبی. [ ع َ بی ی ] ( ع اِ ) نصیب. ( اقرب الموارد ). بخش و بهره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال عبیک من الجزور؛ ای نصیبک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عبی. [ ع ُب ْ با ] ( ع ص ) زنی که فرزندش نمیرد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

زنی که فرزندش نمیرد

جمله سازی با عبی

ولی عبیی چنان نبود ز درویش که دارد آرزوی صحبت شاه