عبقه

لغت نامه دهخدا

( عبقة ) عبقة. [ ع َ ق َ ] ( ع اِ ) عبکه. چربش روغن در مشک. ( منتهی الارب ). وضرالسمن فی النحی. ( اقرب الموارد ). یقال ما فی النحی عبقة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عبقة. [ ع َ ب ِ ق َ ] ( ع ص ) امراءة عبقه؛ زن آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

امراه عبقه زن آلوده ببوی خوش از چند روز که هنوز باقی است

جمله سازی با عبقه

عبقه بن عامر رحمهم الله گوید، «رسول (ص) دست من بگرفت و گفت: آگاه کنم تو را که فاضلترین اخلاق اهل دنیا و آخرت چیست؟ گفتم: آری یا رسول الله. گفت: هرکه از تو ببرد تو با وی بپیوند و هرکه تو را محروم کند تو وی را عطا ده به وقت توانایی و هرکه بر تو ظلم کند، وی را عفو کن».
اثر تبليغات بنى اميه آنقدر زياد بود كه پس از مدتى مردم مدينه كه مركز اسلام، وحىپيامبر و على (ع ) بود نه امام على (ع ) را مى شناختند و نه ازفضائل او خبر داشتند به اين نمونه توجه كنيد: عمرو بن عبد العزيز مى گويد: دردوران نوجوانى نزد يكى از فرزندان عبقه بن مسعود قرآن مى آموختم روزى در حالى كهبا بچه ها بازى مى كرديم و ضمن بازى على (ع ) را لعن مى كرديم از كنارم گذشت و ازاين رفتار من خوشش نيامد داخل مسجد شد از بچه ها جدا شدم براى درس وارد مسجد شدم همينكه مرا ديد برخاست و شروع به نماز خواندن كرد و به عنوان اعتراض به من نمازطولانى كرد تا اينكه نمازش تمام شد به او گفتم استاد چه شده است ؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عضو
عضو
هیز
هیز
ارق ملی
ارق ملی
کیری
کیری