لغت نامه دهخدا
صلوح. [ ص ُ ] ( ع مص ) نیک گردیدن. ( منتهی الارب ). نیک شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) مصلحت. || نیکی. ( منتهی الارب ).
صلوح. [ ص ُ ] ( ع مص ) نیک گردیدن. ( منتهی الارب ). نیک شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) مصلحت. || نیکی. ( منتهی الارب ).
نیک گردیدن
💡 ز خویش پرس حکایت که در صلوح ارادت یکیست زاهد و خرابی و کشیش کنشتی
💡 گر ز عطار این سخن مینشنوی بشنو از مرغ سحر صور صلوح
💡 نوشتهاند بر اوراق کارنامهٔ عشق که رند را نبُود در صلاح و توبه صلوح