صف شکنی

لغت نامه دهخدا

صف شکنی. [ ص َ ش ِ / ش َ ک َ ] ( حامص مرکب ) عمل صف شکن. رجوع به صف و صف شکن و صف شکستن شود.

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت صف شکن.

جمله سازی با صف شکنی

از ضربت شمشیر و سنان سپه کفر افتاده به میدان بلا صف شکنی چند
هست در صفه ما صف شکنی کز نظرش تابد از روزن دل نور ضیایی عجبی
هزبر صف شکنی، صفدر قوی‌فکنی که مهر را دم کین در گلو طناب انداخت
گر چنان تازه گلی شد. همه سه سبزی او ور چنان صف شکنی شد همه سرسبزی شاه
شیر گردون که همه شیردلان از تو برند جگر و صف شکنی حمیت و استیزه گری
شهنشهی که به زور آوری و صف شکنی کسی ندیده نظیرش، به زیر چرخ کهن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
چوخ
چوخ
سلیطه
سلیطه
هورنی
هورنی
فال امروز
فال امروز