شیرسوار

لغت نامه دهخدا

شیرسوار. [ س َ ] ( اِ مرکب ) آفتاب. ( ناظم الاطباء ). کنایه از آفتاب، به اعتبار اینکه برج اسد خانه اوست. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

آن که بر شیر سوار می شود.
* شیرسوار فلک: [قدیمی، مجاز] خورشید. &delta، در قدیم می پنداشتند که خورشید بر پشت شیری سوار است و در آسمان سیر می کند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آفتاب ( به اعتبار اینکه برج اسد خانه اوست ).

جمله سازی با شیرسوار

تژاو در حمله پیش‌دستی نمود و با درفش پلنگ نشان به اردوی ایرانیان زد، اما گیو دیگر سرداران به مقابل او آمدند و با تهدیدات همدیگر را مخاطب قرار دادند. از ایرانیان با خشم سرکرده سپاه پرسیده شد و جواب شنید: کنون خواهی دید رزم شیرسوار در جهان، نامم تژاو، نژادم از ایران، تخمهٔ شیران. اکنون مرزبان این کشورم و داماد شاه.
نه حرص علم و هنر ماندشان نه حرص بهشت نجوید او خر و اشتر که هست شیرسوار