شمع وش

لغت نامه دهخدا

شمعوش. [ ش َ وَ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) شمعوار. شمعسان. چون شمع سوزان و فروزان و رخشان:
شمعوش پیش رخ شاهد یار
دمبدم شعله زنان می سوزم.سعدی.رجوع به شمعسان و شمعوار شود.

فرهنگ فارسی

شمع وار شمع سان

جمله سازی با شمع وش

کسی که لاف زد از سوز عشق شمع وشان اگر کم است ز پروانه ای، زهی خامی
شمع وش سر تا قدم میسوزم و دم بر نیارم ناشکیبم من زتو اما تو از من خوش صبوری
بیاد مهر رخت گر بر آورم نفسی شود ز تاب ویم شمع وش زبان آتش
شمع وش برتار و پودش دل فروخت پای تا سر بی نفیر و ناله سوخت
چو سوز شمع وش پروانه را نور فروغ او بود نور علی نور
آتش به جان ما همه افتاد شعله وار تا شمع وش در انجمنت واگذاشتم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تعداد یعنی چه؟
تعداد یعنی چه؟
انس یعنی چه؟
انس یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز