سیه مست

لغت نامه دهخدا

سیه مست. [ی َه ْ م َ ] ( ص مرکب ) بدمست. بسیار مست. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سیاه مست. طافح. رجوع به سیاه مست شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) مست مست مست طافح.
بد مست و بسار مست

جمله سازی با سیه مست

من به جز چشم سیه مست تو کم تر دیدم ترک مستی که پی مردم هشیار بود
مژه گان نیست چه آورده ز بهر قتلم کافر چشم سیه مست تو پیکانی چند
صائب نگه گرم در آن چشم سیه مست برقی است جهانسوز که در ابر نهان است
چون سیه مست تهی شیشه به انداز صبوح فرش گردیده شبم بر در میخانه صبح
نخورده کرد سیه مست عندلیبان را چه باده غنچه این باغ در سبو دارد؟
زچهره ات عرق شرم چشم حیران شد خط از لب تو سیه مست آب حیوان شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت