سیم ساعد

لغت نامه دهخدا

سیم ساعد. [ ع ِ ] ( ص مرکب ) که بازوان سپید برنگ نقره دارد. سپیدبازو. که بازوی سیمگون دارد:
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.عماره مروزی.شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان
ساقیان سیم ساعد ریدکان سیم ساق.منوچهری.

فرهنگ فارسی

که بازوان سپید برنگ نقره دارد

جمله سازی با سیم ساعد

شود شاخها سر به سر سیم ساعد کند باغ را چون سمنبر شکوفه
ندانم چه نیرنگ فواره ساخت که در آستین سیم ساعد گداخت
گاهی شراب نوش کن از سیم ساعدان وز بسدین نگاران شکر شکار باش
میش نتواند بزور از شیر رست سیم ساعد ما و او پولاد دست
نهان ساز در آستین سیم ساعد درون از طمع های خامم بگردان
صد غلامش بود ترک ماه روی سرو قامت، سیم ساعد، مشک بوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس فال انبیا فال انبیا