سگ گزیده. [ س َ گ َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه سگ او را گزیده باشد. بی تاب. ناراحت: لب تشنه ترم ز سگ گزیده از دست کس آب چون ستانم.خاقانی.زآن آب آذرآسا زانسان همی هراسم کز آب سگ گزیده و شیرسیه ز آذر.خاقانی.سگ گزیده خصم و تیغ شه چو آب کاتش سرکش عیان خواهد نمود.خاقانی.
فرهنگ فارسی
آنکه سگ او را گزیده باشد. بی تاب ناراحت.
جمله سازی با سگ گزیده
آب دارد سخنمگو نپسندد جاهل سگ گزیده چه کند گر نکند زاب حذر
چون سگ گزیده ای که نیارد در آب دید آیینه می گزد من آدم گزیده را
چون سگ گزیده از آب وحشت کند ز دنیا آیینه بصیرت آن را کی بی غبارست
از درد بی خبر بود آن کس که می کند با سگ گزیده نسبت مردم گزیده را
چو عنوان گاه عالم تاب را دید تو گفتی سگ گزیده آب را دید
باشد خطر ز وصل جدایی کشیده را تیغ اجل در آب بود سگ گزیده را