رو شسته

لغت نامه دهخدا

روشسته. [ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) پاک و پاکیزه:
گرد آن آبدان روشسته
سوسن و نرگس وسمن رسته.نظامی.

فرهنگ فارسی

پاک و پاکیزه

جمله سازی با رو شسته

این که بنشسته جنب چیده کتب بر سر میز دست و رو شسته و آلوده به خون خنجر تیز
آن سایهٔ آفتاب گشته رو شسته به خون آب گشته
مگر بلبل به گلشن خیربادش کرده می آید که گل با خون دل رو شسته شبنم چشم تر دارد
هوا کله عنبرین بسته بود زمانه به انفاس رو شسته بود
نهالی که از کلک او رسته است ز تردستی‌اش میوه رو شسته است