رمیح

لغت نامه دهخدا

رمیح. [ رِ ] ( ازع، اِ ) ممال رِماح. رجوع به رِماح شود:
بفرمود شاه جهان [ کیخسرو ] تا سلیح
بیارند تیغ و سنان و رمیح.فردوسی.
رمیح. [ رُ م َ ] ( ع اِ ) نره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نره

جمله سازی با رمیح

غلامی و اسبی و دستی سلیح دو تا تیغ هندی و یکی رمیح
بپوشید گلشاه دست سلیح ببر در حسام و به کف در رمیح
پدر نیز پنهان شد اندر سلیح ببر در حسام و به کف در رمیح
بدادش یکی خوب دستی سلیح یکی تیغ هندی و یکی رمیح
همی خواست از وی تمامی سلیح ستور و سلب با حسام و رمیح
بفرمود شاه جهان تا سلیح بیارند تیغ و سنان و رمیح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
راه و رسم
راه و رسم
محسن لرستانی
محسن لرستانی
اعتبار
اعتبار
میلف
میلف