دهان گیر

لغت نامه دهخدا

دهان گیر. [ دَ ] ( اِ مرکب ) لبیشه. لویشه. ( لغت فرس اسدی، در کلمه لبیشه ). لبیش دهان گیر اسب بود. ( لغت نامه اسدی ). || ( نف مرکب ) آنکه دهان مردم را از پوچ گفتن ببندد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || در بیت زیر به معنی پوچ گو به کار رفته و این محل تأمل است. ( از آنندراج ):
اگرچه مطلع غرای من جهانگیر است
ولی چه چاره کنم مدعی دهان گیر است.میرزا عبدالغنی قبول ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

لبیشه. لویشه.

جمله سازی با دهان گیر

گر بگوید دوست اشک از سر فرو باری چو شمع ور بخواهد باز آتش در دهان گیری چو گاز
تو دهانم گرفته‌ای که خموش تو دهان گیر و من جهان گیرم
تو راست باش چو تیر و حریف کژ چو کمان چو تیر زه به دهان گیر چون درافتادی
به نفط گنده چه حاجت که بر دهان گیری تو را خود از لب لعلست در دهان آتش
در دهان گیر لب خویش دمی تا بینی ذوق صد تنگ شکر جمع شده در دو رطب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال کارت فال کارت فال چای فال چای فال میلادی فال میلادی