لغت نامه دهخدا
درنگ خواستن. [ دِ رَ خوا / خا ت َ ]( مص مرکب ) مهلت خواستن. متارکه خواستن:
گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ
زلشکر سواری نیاید به جنگ.فردوسی.اگر خواهی از من زمان و درنگ
وگر جنگ خواهی بیارای جنگ.فردوسی.
درنگ خواستن. [ دِ رَ خوا / خا ت َ ]( مص مرکب ) مهلت خواستن. متارکه خواستن:
گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ
زلشکر سواری نیاید به جنگ.فردوسی.اگر خواهی از من زمان و درنگ
وگر جنگ خواهی بیارای جنگ.فردوسی.
مهلت خواستن متارکه خواستن
💡 پیر طریقت گفت: «آن درنگ خواستن زندگانی بود که اگر بوقت جواب دادی هم بر جای برفتی».