خون جام
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خون جام
شاید آن بدخو کند رحمی خدا را ای اجل ریز خون جامی و بر خاک آن کوی افکنش
رفت آغشته به خون جامی ازان کوی به خاک شاید ار بر سرش از دیده و دل خون بارید
پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش
ز خون جام اهل نظر نیست خالی که بادام را باشد احمر شکوفه
دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم شراب در کف و سوز تو در درون چکنم
مستان چشم اویم از ما خمار ناید غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید