خون جام

لغت نامه دهخدا

خون جام. [ ن ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری. ( برهان قاطع ). خون بط. خون تاک. خون رز. خون دختر رز.

فرهنگ فارسی

کنایه از شراب انگوری خون بط

جمله سازی با خون جام

شاید آن بدخو کند رحمی خدا را ای اجل ریز خون جامی و بر خاک آن کوی افکنش
رفت آغشته به خون جامی ازان کوی به خاک شاید ار بر سرش از دیده و دل خون بارید
پر کن از خون جام، صهبا گر نباشد گو مباش شیشه دل کافیست مینا گر نباشد گو مباش
ز خون جام اهل نظر نیست خالی که بادام را باشد احمر شکوفه
دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم شراب در کف و سوز تو در درون چکنم
مستان چشم اویم از ما خمار ناید غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
محتمل یعنی چه؟
محتمل یعنی چه؟
سعادت یعنی چه؟
سعادت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز