خوش خال

لغت نامه دهخدا

خوش خال. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) که خال نیکو دارد. || معشوق. نگار. شاهد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

که خال نیکو دارد یا معشوق

جمله سازی با خوش خال

بینی آن پروانۀ خوش خال و خط جسته بیرون از غلاف پیرهن
ماری بود خوش خال و خط بر وی ز هر زنگی نقط درکام خصم بی‌غلط زهر آشکارا ریخته
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پرده برداشتن
پرده برداشتن
مکان
مکان
جنده
جنده
دقت
دقت