خود رویی

لغت نامه دهخدا

خودرویی. [خوَدْ / خُدْ ] ( حامص ) بالیدگی خودبخودی. روئیدگی بدون کشتن. کنایه از بی اصلی و بی خاندانی:
مکن در این چمنم سرزنش بخودرویی
چنانکه پرورشم می دهند می رویم.حافظ.

فرهنگ فارسی

بالیدگی خود بخودی روئیدگی بدون کشتن

جمله سازی با خود رویی

زهی رویت ز هر رویی نموده به جز روی تو خود رویی نبوده
تو خود رویی وز خود رایی چون زمانی به خود نمییی؟
یار من رو متاب یا بنمای جای دیگر چو روی خود رویی
مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی چنانکه پرورشم می‌دهند می‌رویم
شهره گشته ست گل به خود رویی واو ز گل شهره تر به خودرایی
بگفتم عقل چبود عاشقی گفت گل خود رویی از صحرای عشق است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز