لغت نامه دهخدا
خداوند مرز. [ خ ُ وَ دِ م َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مرزدار. مرزبان. سرحددار. سنوردار:
تو گفتیم باشی خداوند مرز
که این مرز را از تو دیدیم ارز.فردوسی.
خداوند مرز. [ خ ُ وَ دِ م َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) مرزدار. مرزبان. سرحددار. سنوردار:
تو گفتیم باشی خداوند مرز
که این مرز را از تو دیدیم ارز.فردوسی.
مرزدار مرزبان
💡 تو گفتیم باشی خداوند مرز که این مرز را از تو دیدیم ارز
💡 نيز گذشت كه خطاب به رسول مكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به بركت رحمت الهى، نرم خو و مهربان هستى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند: (ولو كنت فظّاً)(823). البته همان طور كه مهر خداوند مرز معقولى دارد كه حكيمانه تحديد مى شود و در صورت لزوم شعله غضب سربرمى آورد، انبيا و اوليا و مؤ منان الهى كه هر كدام مظهر بخشى از اسماى حسناى خدايند، مهر آنان در صورت لزوم به قهر تبديل مى شود؛ چنان كه درباره فرعون و نيز درباره صناديد حجاز اين چنين بود.