هر خاک نهادی که خموش است درین بزم چون کوزه لب بسته پر از باده ناب است
بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد
آزاده ای که خاک نهادی است مشربش بر صدر اگر قرار کند، آستانه ای است
امید من به خاک نهادی زیاده شد تا جای داد خم به سر خویش خشت را
به روی خاک نهادی جبین سبط رسول جدا سرش ز قفا از ره جفا کردی
جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب