خاک بدر

لغت نامه دهخدا

خاک بدر. [ ب ِ دَ ] ( ص مرکب ) غمگین و دردمند. || مرده. || ( اِ مرکب ) مصیبت. || فقر و تنگدستی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

غمگین و دردمند. مرده

جمله سازی با خاک بدر

نرگس آسا چو سر از خاک بدر خواهم کرد بهر رندان قدح از کاسه سر خواهم کرد
از دست دل اوفتاده‌ام خوار چون خاک بدر بدر چه سازم
لاله دارد خبر از برق سکبسیر بهار که نفس سوخته از خاک بدر می‌آید
چون هست شبستانت، پر غلغل مستانت من بندهٔ دستانت، چون خاک بدر تا کی؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تعداد
تعداد
لا تنس ذکر الله
لا تنس ذکر الله
داشاق
داشاق
فال امروز
فال امروز