حق گزاری
فرهنگ فارسی
جمله سازی با حق گزاری
حق گزاری ز که باشد طمعم ؟ گر تو حقّ هنرم نگزاری
تو درمان کن که من در دوستداری نیام دور از طریق حق گزاری
به زودی کامگاری بینی از من هزاران حق گزاری بینی از من
کاملان در راه خود خون خورده اند بندگی و حق گزاری کرده اند
به صد دستان به کار توست این باد تو را خود نیست خوی حق گزاری
اگر گوید برای حق گزاری روان سازم دو صد زرین عماری