تلخ گفتن

لغت نامه دهخدا

تلخ گفتن. [ ت َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سخن درشت و نامطبوع گفتن:
تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی.سعدی.

فرهنگ فارسی

سخن درشت و نامطبوع گفتن.

جمله سازی با تلخ گفتن

سخن را تلخ گفتن، تلخ رأیی است که هر کس را درین غار اژدها‌یی است
تلخ گفتن خوش نمی آید از آن شیرین زبان پس چرا بر من نمی آید از او غیر خطاب
از آن دهان که بتنگ از حدیث تلخ آید؟ که تلخ گفتن او به ز جان شیرین است
گرچه می‌گوید به قصد کشتم لعل تو تلخ آب حیوان از لبت زان تلخ گفتن می‌چکد
چو بمرگم آتش او نرود ز جان شیرین چه زبان به تلخ گفتن بعذاب تب گشایم
با آمل عشق عادت تو تلخ گفتن است آری چو از لب تو ندارد خبر سخن
وقت دشنامم بشکر خنده لب بگشا، که هست در میان تلخ گفتن خنده شیرین غریب
گفتم سخنان تلخ گفتن حیف است از آن لب شکر نوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال احساس فال احساس فال فرشتگان فال فرشتگان