ترنجه

لغت نامه دهخدا

( ترنجة ) ترنجة. [ ت ُ رُ ج َ ] ( ع اِ ) تُرُنج. معرب از ترنج فارسی است. ( منتهی الارب ). یک دانه ترنج. ( ناظم الاطباء ). || و در ترجمه صیدنه بصورت ترنجه و بمعنی بادرنگبویه آمده است و مؤلف گوید آنرا مفرحةالقلب گویند رجوع به ترجمه صیدنه و بادرنگبویه و بادرنجبویه و ترنجان شود.
ترنجة. [ ت َ رُ ج َ ] ( اِخ ) شهرکی است میانه آمل و ساری از نواحی طبرستان. ( مرآة البلدان ج 1 ص 426 ) ( مراصد الاطلاع ) ( از معجم البلدان ).

جمله سازی با ترنجه

توجی که به اشکال دیگری من‌جمله ترنجه، ترنجی، تریجی و تورانجیر هم از آن یاد شده، نام شهری در طبرستان بود که در میان قائمشهر و شیرگاه کنونی قرار داشت.
«از پاسگاه‌ها و پادگان بخش مازندران که در این شورش نابود شدند، اطلاعی در دست نیست؛ ولی از سیاههٔ پاسگاه‌هایی که در دورهٔ نیابت ابوالعباس طوسی در تبرستان دایر گردیده بود، می‌توان دانست که: شهر ساری ۱۰۰۰ نفر، جزایری…، مامطیرا (شهر بابل کنونی) ۱۰۰۰ نفر،... ترنجه (ابوالحسن‌کلای تژیراز دهستان جنوبی شهر بابل کنونی) ۱۵۰۰ نفر … بود».
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
درس
درس
مخنث
مخنث
ابوطاهر گناوه ای
ابوطاهر گناوه ای
نکس
نکس