تخته بندی

لغت نامه دهخدا

تخته بندی. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] ( حامص مرکب ) جبیره ای که در شکسته بندی با تخته کنند. ( ناظم الاطباء ). || تخته بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

تخته بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند.

جمله سازی با تخته بندی

تخت زرینی که بینی جای اوست تخته بندی محکم اندر پای اوست
ز چوب دار دادش سر بلندی به جای تخت کردش تخته بندی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان استخاره کن استخاره کن فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال چوب فال چوب