بی معرفتی

لغت نامه دهخدا

بی معرفتی. [ م َ رِ ف َ ] ( حامص مرکب ) کیفیت وصفت بی معرفت. بدون شناسایی. بدون آشنایی. نداشتن معرفت و شناسایی. بی توجهی به نیکیها که در حق او کرده اند: گفت بد کرده است و از بی معرفتی این عمل کرده است. ( انیس الطالبین ص 106 ). گفتم از بی معرفتی بنسبت کمال شما این سخنان از من صادر شد. ( انیس الطالبین ص 106 ). || بیدانشی. بی فرهنگی. فقدان ادب نفس. بی حکمتی. رجوع به معرفت و بی معرفت شود.

فرهنگ فارسی

کیفیت و صفت بی معرفت. بدون شناسایی. بدون آشنایی. نداشتن معرفت و شناسایی. بی توجهی به نیکیها که در حق او کرده اند.

جمله سازی با بی معرفتی

بی معرفتی بر لب دریای حروفند چون تشنهٔ بی دلو و رسن بر سر چاهی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ورق فال ورق فال ماهجونگ فال ماهجونگ