بو زدن

لغت نامه دهخدا

بو زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بو آمدن از چیزی. و بنفسه، بمعنی بو دادن است. ( از آنندراج ):
ای فاخته ز ناله زن آتش ببوستان
کآن گل امید نیست که بوی وفا زند.امیرخسرو ( از آنندراج ).ببزم شاه نرگس مست رفت و بو زند ترسم
مگر کو خلق شاه هر دو عالم در دهان دارد.امیرخسرو ( از آنندراج ).- بو زدن زخم؛ بوی بد پیدا کردن زخم و آن علامت بد است برای زخم. ( آنندراج ):
گریه کردم داغ طعن دوستداران تازه شد
از شکایت زخم شمشیر زبان بو میزند.اسیر ( ازآنندراج ).

فرهنگ فارسی

بو آمدن از چیزی. و بنفسه بمعنی بو دادن است.

جمله سازی با بو زدن

درین چمن‌ که دم از رنگ و بو زدن دم تیغست ز سنگ تفرقه چون غنچه خامشی است پناهم
نیست ممکن راهِ شبنم را به رنگ و بو زدن این کشش از عالمِ بالاست مجذوب مرا
نیست ممکن راه شبنم را به رنگ و بو زدن این کشش از عالم بالاست مجذوب مرا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کص یعنی چه؟
کص یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز