به واجب

فرهنگ عمید

۱. به طور واجب و لازم.
۲. چنان که باید: من ذات تو را به واجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو به جز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغت نامه: واجب ).

جمله سازی با به واجب

زکاتت می بباید داد و تو رشوت همی گیری به واجب چون همی ندهی بنا واجب ز کس مستان
گر دلم برد نگارا به سرِ زلفِ تو دست من نیارم تو بفرمای به واجب ادبش
سوم: لزوم تحليل كيفيت استناد هر ممكن خاص به واجب، كه آيا با واسطه است يا بىواسطه و آن واسطه اختيار و انتخاب و اراده فاعل نزديك و مبدا قريب است يا نه.
چهارم: لزوم حفظ خصوصيت هر موجود در هر مرتبه، تا روشن شود انتهاى هر موجودامكانى به واجب منافى استناد خصوصيت هر فعل به مبدا قريب آن نيست.
سوم: لزوم تحليل كيفيت استناد هر ممكن خاص به واجب، كه آيا با واسطه است يا بىواسطه و آن واسطه اختيار و انتخاب و اراده فاعل نزديك و با واسطه، چنانكه فخر رازىبه آن اشاره كرده است.
چون بهاء الدین اعز را شاخ عزت بارور شد شکر آن نعمت به واجب کرد اله‌العالمین را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تقسیم
تقسیم
باایمان
باایمان
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر
اندر
اندر