بطان

لغت نامه دهخدا

بطان. [ ب ُ / ب َ ] ( ع اِ ) اسم فعل بمعنی ماضی، یقال: بطان ذا خروجاً؛ یعنی درنگ کرد در برآمدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
بطان. [ ب ِ ] ( ع اِ ) بزماده. ( ناظم الاطباء ). بز ماده است بد. ( منتهی الارب ). || اسپی است که آنرا ابوالبطین هم گفتندی و آن هر دو مر محمدبن ولیدبن عبدالملک را بود. ( منتهی الارب ). || تنگ ستور. منه المثل: التقت حلقتا البطان، وقتی گویندکه کار سخت دشوار گردد. ج، اَبْطِنَه. و بُطُن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تنگ پالان ستور. ( آنندراج ).
- عریض البطان؛ فراغ بال. ( منتهی الارب ). فارغ بال. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
|| توانگر. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
بطان. [ ب ِ ] ( ع اِ ) ج ِ بَطِن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به بطن شود.
بطان. [ ب ِ ] ( اِخ ) موضعی میان شقوق و ثعلبیه. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( نزهةالقلوب ص 167 ). و رجوع به معجم البلدان شود.
بطان. [ ب ِ ] ( اِخ ) موضعی است ببلاد هذیل. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
بطان. [ ب ِ ] ( اِخ ) شهری به یمن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

شهری بیمن.

جمله سازی با بطان

دایه را بگذار در خشک و بران اندر آ در بحر معنی چون بطان
دیو چون باز آمد ای بطان شتاب هین به بیرون کم روید از حصن آب
ز خون بطان بطن یم شد یمن درش چون عقیق یمن در ثمن
ای سر خر شاعری که خایه بطان را خرج شوی از برای خوشه پالیز
سبزه به صحرا شده چون نوخطان ملک جهان گشته به کام بطان
دلتنگ و بی‌نوا چو بطان بر کنار آب خلقی نشسته‌ایم کران تا کران برف
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال لنورماند فال لنورماند فال کارت فال کارت فال قهوه فال قهوه