لغت نامه دهخدا
بادام بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت بادام:
آستین نسترن پر بیضه عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤفاخر شود.منوچهری.بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.منوچهری.
بادام بن. [ ب ُ ] ( اِ مرکب ) درخت بادام:
آستین نسترن پر بیضه عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤفاخر شود.منوچهری.بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.منوچهری.
درخت بادام.
( اسم ) درخت بادام. ۲ - میو. بادام بن.
💡 نازم هوای فارس که از اعتدال آن، بادام بن، شکوفه مه بهمن آورد…