لغت نامه دهخدا
امیدبریده. [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده. ( از آنندراج ):
نومیدی وصال تو حسرت گذار بود
صد جا گره زدیم امید بریده را.طالب آملی ( از آنندراج ).
امیدبریده. [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده. ( از آنندراج ):
نومیدی وصال تو حسرت گذار بود
صد جا گره زدیم امید بریده را.طالب آملی ( از آنندراج ).
امید بنومیدی رسیده
💡 چون روز در قلمرو مژگان برآورد؟ از تیغ او امید بریده است خون ما
💡 ز پس ظلم رسیده همه امید بریده مثل دولت تابان دل بیدار برآمد