میراث دار

لغت نامه دهخدا

میراث دار. ( نف مرکب )میراث دارنده. ارث بر. میراث خوار. وارث:
شنیدم ز میراث دار محمد
سخنهای چون انگبین محمد.ناصرخسرو.و رجوع به میراث خوار شود.

فرهنگ فارسی

میراث دارنده ارث بر میراث خوار وارث

جمله سازی با میراث دار

گرجی‌هایی که از این واقعه جان سالم به در بردند در نواحی متعدد متفرق شده و زندگی نوینی را در روستاهای اطراف پایه‌گذاری کردند، اما فریدون‌شهر مرکزیت خود را به عنوان میراث دار فرهنگ و زبان گرجی برای همیشه حفظ کرد. روستاهایی که گرجیان بدانجا رفته و زندگی جدید را بنا نهادند عبارتند از: روستاهای شعبهٔ جنوبی منطقهٔ فریدن، شامل: چغیورت، سیبک و نهضت‌آباد.
بخش فوتبال زنان این باشگاه در سال ۲۰۱۴ تأسیس شد. این تیم میراث دار باشگاه فوتبال اف‌سی‌آر ۲۰۰۱ دویسبورگ است که یکسال پیش از آن و در سال ۲۰۱۳ ورشکسته شد. آنها در بوندسلیگای ۲ زنان بازی می‌کردند و با قهرمانی در فصل ۱۶–۲۰۱۵ توانستند به بوندسلیگای ۱ بازگردند.
نیشیدا نیز، که میراث دار سنت بودیسم است، مسئله عدم را در کانون توجه قرار می‌دهد. عدمِ نیشیدایی تا حد زیادی رنگ و بوی عرفانی-بودیستی دارد. به عقیده او عدم بنیاد همه چیز است. عدم نیشیدایی وجهی انضمامی و این جهانی دارد، اما در عین حال ورای موجودات است. عدم از این لحاظ تعین بخش هستی است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال اعداد فال اعداد فال ماهجونگ فال ماهجونگ