مه روئی

لغت نامه دهخدا

مه روئی. [ م َه ْ ] ( حامص مرکب ) مه رویی. رجوع به مه رویی شود.

فرهنگ فارسی

مه رویی

جمله سازی با مه روئی

تا بدانی نام مه روئی که هست بر مهش زنجیر و در رنجیر بند
هر جا که مه روئی بود آنی از او دارد ولی آنی که او دارد همه می دان که از آن منست
روا نباشد اگر گویمت که مه روئی تو آفتابی وپرتو دهنده اوئی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آویزون
آویزون
هیز
هیز
تقسیم
تقسیم
ار
ار