معجری

لغت نامه دهخدا

معجری. [ م ِ ج َ ] ( حامص ) معجر بودن. خاصیت معجر داشتن. همچون معجر بودن که سر برهنه را پوشاند:
عیسی خرد را کند تابش ماه دایگی
مریم عور را کند برگ درخت معجری.خاقانی.و رجوع به معجر شود.

فرهنگ فارسی

معجر بودن خاصیت معجر داشتن

جمله سازی با معجری

💡 اما فرامشت نشود وقت آمدن اول برای زینب خود معجری بیار

💡 آن روی را بهر کس، منمای الله الله یا معجری بر افکن، یا برقعی فروهل

💡 در چنان روزی که گفتی گردگردون گرد کرد چهره خورشید را پنهان به کحلی معجری

💡 بپوشیم از دیده ی آن و این زبی معجری چهره با آستین

💡 به گریه گفت که ای عمه الم‌پرور بیا بپوش مرا کهنه معجری بر سر

رویش یعنی چه؟
رویش یعنی چه؟
باوانم یعنی چه؟
باوانم یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز