پنج روزی

لغت نامه دهخدا

پنج روزی. [ پ َ ] ( اِ مرکب ) اندرگاهان. پنجی. فنجی. پنجک. پنجه. فنجه پنجه دزدیده. پنجه گزیده. خمسه مسترقه. ایام المسترقه. ایام المختاره: خسروان چون نوروز بودی بر تخت نشستندی و پنج روز رسم بودی که حاجت مردم روا کردندی و عطاهای فراوان دادندی و چون این پنج روزی بگذشتی به لهو کردن... مشغول شدندی. ( روضةالمنجمین ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) هر یک از دوازده ماه ایران باستان دارای سی روز بود و سال سیصد و شصت روز بنابراین هر سال شمسی پنج روز کم داشت برای جبران در آخر هر سال پنج روز دیگر ( بنام پنج. دزدیده ) می افزودند تا سال شمسی درست سیصد و شصت و پنج روز باشد خمس. مسترقه بهیزک پنجک.
اندرگاهان پنجی

جمله سازی با پنج روزی

عمر دنیا پنج روزی بیش نیست غافلست آنکس که پیش اندیش نیست
با مَی و شاهد به پایان می‌برند اهل نظر پنج روزی کاندرین منزل اقامت می‌کنند
بخواهم به کنج عبادت نشست که دریابم این پنج روزی که هست
ای توانگر نعمت دادن مدار از خود دریغ نیستی چون پنج روزی بیشتر مهمان خویش
روزِ بازارِ جوانی پنج روزی بیش نیست نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جوز یعنی چه؟
جوز یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
کس کش یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز