پالنگ

لغت نامه دهخدا

پالنگ.[ ل َ / ل ُ ] ( اِ مرکب ) کفش و پای افزار چرمی. ( برهان ). پاچنگ. ( شعوری ). || پای تابه. ( رشیدی ). || دریچه کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند. ( برهان ). بعض فرهنگ نویسان این لفظ را بفتح لام و با نون ساکن ( جهانگیری ) ( سروری ). ( برهان ). و بعض دیگر به ضم لام و نون ساکن ( رشیدی ) گفته اند. و در فرهنگ هندوشاه به بای موحده و کسر لام و سکون یا و کاف تازی ضبط شده است. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: پالُنگ مرکب از پا و لُنگ یعنی لنگ پا و معنی صحیح آن پایتابه است و این بیت رودکی را شاهد آورده است:
از خر و پالنگ آن جای رسیدم که همی
موزه چینی می خواهم و اسب تازی.
و ظاهراً این کلمه مصحف پالیک باشد و در بیت رودکی نیز پالیک است.
|| اترج. ظاهراً پالنگ به این معنی مصحف بالنگ است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کفش پای افزار توضیح ظ. مصحف ( پالیک ) است.

جمله سازی با پالنگ

این سریال حول پالنگ (آما قاماتا)، دختر دبیرستانی که خواهرش سالها پیش به عنوان بخشی از یک شبکه قاچاق انسان ربوده شده بود، می‌چرخد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
منعقد
منعقد
روز جاری
روز جاری
ژرف
ژرف
هول
هول