وصیفت

لغت نامه دهخدا

وصیفت. [ وَ ف َ ] ( ع ص، اِ ) وصیفة. مؤنث وصیف، به معنی خدمتگار: ملکزاده را بیاورد و بر تخت نشاند و وصیفتان و غلامان صف زده بودند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
تا چندروز دیگر از آن هر وصیفتی
بر خویشتن به کار برد درّ شاهوار.فرخی.نشان جلاجل و خلخال دارد و عجب است
وصیفتان را باشد جلاجل و خلخال.فرخی.و رجوع به وصیفة شود.
وصیفة. [ وَ ف َ ] ( ع ص، اِ ) کنیزک خرد. ( مهذب الاسماء ). مؤنث وصیف، به معنی خدمتگار. خدمتگاری که دختر یا کنیز بود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج، وصائف. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با وصیفت

چون وصف آن وصیفت زیبا نگاشتم لَم‌ یَبق‌َ فی‌ القَطیعَهِٔ وَصف‌ الّذی وَصَف