نریزی
جمله سازی با نریزی
دلم واپس ده ار خونم نریزی صفایی را از این سودا برون آر
در ماتم حسین علی گر نریزی اشک بر حال خویش گریه کن از ناگریستن
دانم که: چرا خون مرا زود نریزی خواهی که بجان کندن بسیار بمیرم
به هر دو دست گیرش تا نریزی قدح پر است هین هشدار از این سو
تو اگر جرعه نریزی بر خاک خاک را از تو خبرها ز کجاست
کاسه پر زهرست،خود را هوش دار خون خود را خود نریزی زینهار!