نباری

لغت نامه دهخدا

نباری. [ ن َ ] ( اِخ ) تیره ای از بهمئی از شعبه لیراوی، از ایلات کوه گیلویه فارس. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 89 شود.

فرهنگ فارسی

تیره ای از طوایف بهمنی از شعبه لیراوی از ایلات کوه کیلویه فارس.
تیره ای از بهمئی از شعبه لیراوی از ایلات کوه گیلویه فارسی.

جمله سازی با نباری

نیران دو رخ از تو برآرد شرار دود گر از ندم نباری از دیدگان میاه
کجایی ای همه هوشت به سوی طبل و علم چرا نباری بر رخ ز دیده آب ندم
مگر نامت از ان شد ابرِ آذار که بر عاشق نباری غیر آزار
آشفته عاشقانت از خود نمیشمارند چون ابر اگر نباری یا همچو نی نزاری
از صدق دل ز دیده نباری یکی سرشگ گاه ریا ز یک مژه سازی تو ناودان
کو خود نباری و بر هیچ خلق نگذاری مر آفتاب فلک را که بر کسی تابد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
احتساب
احتساب
گوز
گوز
وارونه
وارونه
اعتلا
اعتلا