لکد

لغت نامه دهخدا

لکد. [ ل َ ک ِ ] ( ع ص ) مرد بخیل تنگخوی. ( منتهی الارب ).
لکد. [ ل َ ک َ ] ( ع مص ) چسبیدن چرک و ریم بر چیزی و لازم گردیدن. ( منتهی الارب ). شوخ گرفتن در جای. ( تاج المصادر ). چرک چسبیدن بجایی. ( منتخب اللغات ).
لکد. [ ل َ ] ( ع مص ) به دست زدن کسی را. || دور کردن کسی را. || راندن ( منتهی الارب ). || خود را به روی کسی یا چیزی افکندن. ( دزی ).
لکد. [ ل َ ک َ ] ( اِ ) ارده کنجد. ( دهار )ارده. آرده. آرد کنجده سپید. آس کرده کنجد سفید.

فرهنگ فارسی

ارده کنجد. آس کرده سفید

جمله سازی با لکد

بی تجلی مرد دانا ره نبرد از لکد کوب خیال خویش مرد
در رزم بر فلک زنی از پر دلی لکد آنجا که سرکشان زمین درکشیده پای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لسان الغیب
لسان الغیب
سایکو
سایکو
پیشنهاد
پیشنهاد
بخش
بخش