قرار مکین

لغت نامه دهخدا

قرار مکین. [ ق َ رِ م َ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) رحم مادر. ( ترجمان علامه جرجانی ): فی قرار مکین. ( قرآن 13/23 و 21/77 ).

فرهنگ فارسی

رحم مادر

جمله سازی با قرار مکین

خنجر تشویش با نیام به صلح است خامهٔ انصاف با قرار مکین است
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنی «کبد» استوا و استقامت است. ربّ العالمین منّت مینهد بر آدمی که: ترا قد و بالای راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضای ظاهر و صفات باطن بیاراستم. بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم؟ بقلم قدرت چون نگاشتم؟ هر عضوی را خلعتی و رفعتی دادم بینایی بچشم، گفتار بزبان، سماع بگوش، گرفتن بدست، خدمت به پای:
تا بازمان ثبات زمین بینی تا در مکان قرار مکین باشد
شد چو فراری ستم ز شحنهٔ عدلش داد به راحت قضا قرار مکین را
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
توحید گوی
توحید گوی
مابه التفاوت
مابه التفاوت
یوخ
یوخ
ژرف
ژرف